می گویند
نوعی میمون که در طول تاریخ رفته رفته دُمش را از
دست داد، آدم نام گرفت، اما سیر تکاملی این میمون
بی دُم ازحیوانی به نام آدم، تا موجودی به نام
انسان حرکتی بود که ارتباط مستقیمی با گذشت زمان و
گذر تاریخ نداشت.
اینکه چرا
برخی همان میمون بی دُم باقی ماندند و برخی دیگر
به مرحلۀ انسانیت رسیدند، بحثی است طولانی که در
حوصلۀ این نوشتار نمیگنجد.
نباید به
مذهب، مکتب، مرام و مسلک خاصی تعلق داشت و اندیشۀ
سیاسی خاصی را دنبال کرد تا به انسانیت رسید.
ما به
هرجا که رسیده باشیم، هر ثروتی که اندوخته و هر
دانشی که آموخته باشیم.
تا حقوق
دیگری را رعایت نکنیم و هر آنچه که برای خود
میخواهیم برای دیگری نخواهیم.
باتمام
برج و باروهائی که ساخته و موشکهایی که به فضا
روانه کرده ایم هنوز همانجا در جا میزنیم که
اجدادمان ساکنش بودند، جنگل.
انسان در
اجتماع معنی پیدا میکند.
چهرۀ
انسان با عملکرد انسان است که دگرگون میشود.
یک نمونه
گاندی و یک نمونۀ دیگر هیتلر.
یکی همه
چیز را برای همه کس میخواهد و دیگری همه چیز را
برای نژادی خاص.
ادامۀ
حیات انسان تنها در کنار انسان دیگر میسر است.
باید
عملکرد انسان را سنجید و ارج نهاد، نه گرایش
مذهبی، سیاسی، اوضاع اقتصادی، مدرک تحصیلی و نژادش
را.
اینجا را
گذاشته ایم که از حال یکدگر با خبر باشیم.
پیامهایمان را به گوش هم برسانیم و بیاموزیم که
حضور دیگری را نیز درک کنیم.
مدیریت سایت
و نخواهیم که مگس از سر انگشت
طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت
برود بیرون
و بدانیم که اگر کرم نبود زندگی
چیزی کم داشت
سهراب سپهری |